واژگان درس
وقتی که: عِنْدَمَا
پدران (مفرد: أَب): آبَاء
جنگل: غَابَة
تباه کردن: إِضَاعَة
آهوها (مفرد: غَزَال): غِزْلَان
هان! آگاه باش!: أَلَا
شادی: فَرَح
آورد/میآورد: جَلَبَ / يَجْلِبُ
جوجه (جمع: فِرَاخ): فَرْخ
هیزم: حَطَب
همان طور که: كَمَا
کبوتر: حَمَامَة
کی؟: مَتَى؟
نیازها (مفرد: حَاجَة): حَوَائِج
یاری: نَصْر
گرگها (مفرد: ذِئْب): ذِئَاب
حمله کرد/حمله میکند: هَجَمَ / يَهْجُمُ
چهارم: الرَّابِعُ / الرَّابِعَةُ
خندید/میخندد: ضَحِكَ / يَضْحَكُ
ناامید شد/ناامید میشود: يَئِسَ / يَيْأَسُ
پرنده: طَائِر
پاسخ و معنی واژگان درس هفتم عربی هشتم
سلام دانشآموزان کوشا! 🧑🏫 کلمات این درس بیشتر مربوط به **طبیعت، حیوانات و زمان** هستند و در دل یک داستان زیبا قرار گرفتهاند:
* **عِنْدَمَا**: **وقتی که**.
* **آبَاء**: **پدران**.
* **غَابَة**: **جنگل**.
* **غِزْلَان**: **آهوها** یا غزالها.
* **أَلَا**: **هان! آگاه باش!** (حرف تنبیه).
* **فَرَح**: **شادی**.
* **جَلَبَ / يَجْلِبُ**: **آورد** / **میآورد**.
* **فَرْخ**: **جوجه**.
* **حَطَب**: **هیزم**.
* **كَمَا**: **همان طور که**.
* **حَمَامَة**: **کبوتر**.
* **مَتَى؟**: **کی؟** (کلمه پرسشی زمان).
* **حَوَائِج**: **نیازها**.
* **نَصْر**: **یاری**.
* **ذِئَاب**: **گرگها**.
* **هَجَمَ / يَهْجُمُ**: **حمله کرد** / **حمله میکند**.
* **ضَحِكَ / يَضْحَكُ**: **خندید** / **میخندد**.
* **يَئِسَ / يَيْأَسُ**: **ناامید شد** / **ناامید میشود**.
* **طَائِر**: **پرنده**.
**نکته آموزشی:** کلمات **«جَلَبَ»** (آوردن) و **«أَلَا»** (آگاه باش) را خوب یاد بگیرید. همچنین **«إِضَاعَة»** به معنی تباه کردن یا از دست دادن است. 💡
متن درس (... أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ...)
كَانَتْ مَجْمُوعَةٌ مِنَ الْغِزْلَانِ فِي غَابَةٍ بَيْنَ الْجِبَالِ وَ الْأَنْهَارِ.
فِي يَوْمٍ مِنَ الْأَيَّامِ هَجَمَتْ خَمْسَةُ ذِئَابٍ عَلَى الْغِزْلَانِ.
الْغَزَالُ الْأَوَّلُ: إِلَهِي، مَاذَا نَفْعَلُ؟ $eftarrow$ الْغَزَالُ الثَّانِي: لَا نَقْدِرُ عَلَى الدِّفَاعِ.
قَالَتْ غَزَالَةٌ صَغِيرَةٌ فِي نَفْسِهَا: «مَا هُوَ الْحَلُّ؟ عَلَيَّ بِالتَّفَكُّرِ. سَأَنْجَحُ».
الْغَزَالَةُ الصَّغِيرَةُ شَاهَدَتْ عُصْفُوراً، فَسَأَلَتْهُ: «هَلْ خَلْفَ تِلْكَ الْجِبَالِ عَالَمٌ آخَرُ؟» $eftarrow$ أَجَابَ الْعُصْفُورُ: «لَا».
الْغَزَالَةُ الصَّغِيرَةُ مَا يَئِسَتْ فَشَاهَدَتْ حَمَامَةً وَ سَأَلَتْهَا: «يَا أُمَّ الْفِرَاخَيْنِ، هَلْ وَرَاءَ تِلْكَ الْجِبَالِ عَالَمٌ غَيْرُ عَالَمِنَا؟» $eftarrow$ سَمِعَتْ مِنْهَا نَفْسَ الْجَوَابِ.
الْغَزَالَةُ شَاهَدَتْ هُدْهُداً وَ سَأَلَتْهُ: «هَلْ خَلْفَ الْجِبَالِ عَالَمٌ غَيْرُ عَالَمِنَا؟» $eftarrow$ أَجَابَ الْهُدْهُدُ: «نَعَمْ».
فَصَعِدَتِ الْغَزَالَةُ الْجَبَلَ الْمُرْتَفِعَ وَ وَصَلَتْ فَوْقَهُ فَشَاهَدَتْ غَابَةً وَاسِعَةً؛ ثُمَّ رَجَعَتْ وَ قَالَتْ لِآبَاءِ الْغِزْلَانِ: «أَ تَعْرِفُونَ أَنَّ خَلْفَ الْجِبَالِ عَالَمًا آخَرَ؟!» وَ قَالَتْ لِأُمَّهَاتِ الْغِزْلَانِ: «أَ تَعْرِفْنَ أَنَّ خَلْفَ الْجِبَالِ عَالَمًا آخَرَ؟!»
فَقَالَ الْغَزَالُ الْأَوَّلُ بِغَضَبٍ: «كَيْفَ تَقُولِينَ هَذَا الْكَلَامَ؟!» $eftarrow$ وَ قَالَ الْغَزَالُ الثَّانِي: «كَأَنَّكِ مَجْنُونَةٌ!» $eftarrow$ وَ قَالَ الْغَزَالُ الثَّالِثُ: «هِيَ تَكْذِبُ.» $eftarrow$ وَ قَالَتِ الْغَزَالَةُ الرَّابِعَةُ: «أَنْتِ تَكْذِبِينَ.»
قَطَعَ رَئِيسُ الْغِزْلَانِ كَلَامَهُمْ وَ قَالَ: «هِيَ صَادِقَةٌ. هِيَ لَا تَكْذِبُ؛ عِنْدَمَا كُنْتُ صَغِيراً؛ قَالَ لِي طَائِرٌ عَاقِلٌ: خَلْفَ الْجِبَالِ عَالَمٌ آخَرُ... لَكِنَّهُ مَا قَبِلَ كَلَامِي وَ ضَحِكَ. كَمَا تَعْرِفُونَ أَنَا أَطْلُبُ صَلَاحَكُمْ دَائِماً؛ فَعَلَيْنَا بِالْمُهَاجَرَةِ.»
صَعِدَ الْجَمِيعُ الْجَبَلَ وَ وَجَدُوا عَالَماً جَدِيداً وَ فَرِحُوا كَثِيراً.
پاسخ و معنی متن درس هفتم عربی هشتم
درس هفتم با عنوان **«...أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ...»** (زمین خدا گسترده است) یک داستان تمثیلی درباره **جستجو، ناامید نشدن و اهمیت رهبر خردمند** است.
**خلاصه و ترجمه داستان:**
**شروع ماجرا:** گروهی از آهوها در جنگلی بین کوهها زندگی میکردند. روزی **پنج گرگ** به آنها حمله کردند. دو آهوی اول ناامیدانه گفتند: «چه کار کنیم؟ نمیتوانیم دفاع کنیم.»
**تلاش آهوی کوچک:** یک آهوی ماده کوچک با خودش فکر کرد: «راهحل چیست؟ باید فکر کنم. موفق خواهم شد.»
* **سؤال از پرندگان:** آهوی کوچک از یک **گنجشک** و یک **کبوتر** پرسید: «آیا پشت این کوهها دنیای دیگری هست؟» هر دو پرنده **پاسخ منفی** دادند (آنها فقط دنیای خود را میدیدند).
* **ناامید نشدن:** آهوی کوچک ناامید نشد و از یک **هُدهُد** پرسید. هدهد پاسخ داد: **«بله.»**
**سفر به قله:** آهوی کوچک به بالای کوه بلند صعود کرد و **جنگل وسیعی** دید. او برگشت و این خبر را به بزرگترها داد.
**عکسالعمل بزرگترها:** پدران و مادران آهو به او بدبین شدند و گفتند: **«چگونه این حرف را میزنی؟»، «انگار دیوانهای!» و «تو دروغ میگویی.»**
**تدبیر رئیس آهوها:** رئیس آهوها حرفشان را قطع کرد و گفت: **«او راست میگوید. او دروغ نمیگوید.** من هم وقتی کوچک بودم، پرندهای عاقل این را به من گفت، اما رئیس قبلی حرفم را قبول نکرد و خندید. **چون من همیشه خیر شما را میخواهم، بر ما واجب است که کوچ کنیم.»**
**پایان:** همه آهوها از کوه بالا رفتند، **دنیای جدیدی** یافتند و بسیار شاد شدند.
**نکته کلیدی:** اگر در راه یافتن حقیقت ناامید نشوید و بهجای پذیرفتن حرف کسانی که خودشان دنیا را ندیدهاند، به دنبال **فرد آگاه** بگردید، موفق خواهید شد. 💡